دکلمه بوی باروت
گوینده : محمدعلی حاج ولی
(دانش آموز دبیرستان شهید مدنی همدان)
صدای رگبار گوشم رو پر کرده بود
بوی تند و تلخ باروت بوی خون درهم آمیخته شده بود
چشمانم را که باز کردم او را دیدم
محمد غرق در خون خود اشهدش را میخواند
لبخند بر لبانش نقش بسته بود
خود نیمه جان بودم و از نفس افتادم و بی هوش شدم
ادامه ی حرف هایش را نشنیدم همینکه در خون خود غوطهمیخورد جانم را گرفت...
برق رفت...
همه جا تاریک شد اما نه تاریک تر از دنیای من بی او...
صدای شیون قطع نمیشد
یقین داشتم محمد ب میگردد
او قول داده بود،سرش میرفت قولش نه...
چند سالی گذشت
محمد برگشت
چشمانم که به استخوان های بی جمجعه او افتاد لبخندم با اشک در هم تنیده شد
سرش رفت ولی قولش نرفت
هنوز هم بری باروت میداد
رسالت واحد فرهنگی، تعمیق باورهای اعتقادی دینی، افزایش آگاهی های اجتماعی، سیاسی و رشد و پرورش استعدادهای دانش آموزان همراه با نشاط است.
کلیه حقوق سایت برای واحد فرهنگی دبیرستان شهید مدنی همدان محفوظ است.